زندگینامه میرعماد

زندگینامه میرعمادالحسنی سیفی

میرعماد

«میرعمادالحسنی سیفی» در سال 961ه.ق در قزوین چشم به جهان گشود. نام پدرش را بیشتر تذکره نویسان «ابراهیم»ذکر کرده اند که از کارگزاران کتابخانه دربار صفویه درقزوین بوده است. نسبت سیادت میرعماد را همه تذکره نویسان جزءمعدودی«حسنی»،دانسته اند که از خاندان معروف«سیفی قزوینی» و در دستگاههای دولتی صفوی مصدر کتابداری و استیفاء و دارای پایه بلند بوده‌اند و از جمله نام «حسن علی سیفی»جد میرعماد را نام برده اند که او نیز منشی و خوشنویس بوده است. میرعماد ملقب به «عمادالملک» بوده و این که افرادی عنوان کرده اند:«او خود را به واسطه عمادالملک، یکی از بزرگان دربار صفوی و حامی وی، عماد نامیده است.» سهو می باشد.

بلکه عمادالملک لقب شخص میرعماد بوده چنانکه بعضی از قطعات خود را نیز با این لقب رقم کرده است و در واقع این لقب نشانه اشتهار وی در خوشنویسی است. میرعماد طفولیت خود را درقزوین به تحصیل مقدمات علوم و آموختن خطاطی گذرانید، نخستین معلمین خط او را «عیسی رنگ کار» و «مالک دیلمی» دانسته اند که در صحت آنها تردید است و سپس برای گرفتن تعلیم از «ملامحمدحسین تبریزی» که از خوشنویسان بزرگ آن زمان بود، از قزوین به تبریز رفت و چندی با ارادات به فراگرفتن رموز خط نزد وی مشغول شد و هم در این زمان بود که با علیرضا عباسی-از خوشنویسان برجسته دوره صفویه که وی نیز در محضر ملا تعلیم می دید- آشنا شد.

میر سال ها نزد استاد با ریاضت تمام به مشق پرداخت تا آن که روزی قطعه ای از خطوط خود را به وی نشان داد، ملا چون آن را دید به میر گفت: «اگر چنین توانی نوشت، بنویس و گرنه قلم فرو گذار.» چون میر به استاد گفت که آن را خود نوشته ام و قطعاتی دیگر نیز به وی ارائه کرد، محمدحسین قطعه و روی او را بوسید و گفت: «امروز استاد خوشنویسانی». و همین سخن در حکم جواز و تصدیق تکمیل حسن خط میرعماد شد. پس از آن میر به سیر آفاق پرداخت و به روایتی به خاک عثمانی و حجاز سفر کرد و در استانبول مورد محبت دولت عثمانی قرارگرفت و شاگردانی از فرزندان اعیان و اشراف را نیز تربیت کرد.

آنگاه به ایران و قزوین بازگشت و به توصیه ملامحمدحسین در خطوط استادان گذشته تامل می کرد و قطعاتی از «سلطانعلی مشهدی،میرعلی هروی، میرعلی تبریزی، مالک دیلمی و ...» را گرد آورده و از روی آنها مشق می کرد در همین دوران میر قطعاتی از «باباشاه اصفهانی» را به دست آورد و شیفته خط وی گردید، این امر باعث شد که به درک محضر باباشاه مشتاق شود، به همین منظور سفری کوتاه به اصفهان کرده و به حضور باباشاه رسید و چندی از صفای باطن این خطاط ارجمند بهره مند گردید. باباشاه درهنگام بازگشت میر به قزوین نسخه ای از «رساله آداب المشق» خود را که چکیده تجاربش بود به وی داد.

میرعماد

میر، چندی پس از مراجعت به قزوین در سلک هنرمندان کتابخانه «فرهادخان قرامانلو» که از بدوسلطنت شاه عباس صفوی مصدر مشاغل لشکری و کشوری خطیر در قزوین بود، قرارگرفت و سال ها در تمام مدت حکومت فرهاد خان در سمنان، دامغان، بسطام، طبرستان و خراسان همراه و ملازم او بوده تا آنکه به سال 1007 ه.ق فرهادخان به قتل رسید و میرعماد از خراسان به قزوین بازگشت و در این شهر مقیم شد و به کتابت و قطعه نویسی پرداخت و ظاهراً سال بعد به دعوت علیرضا عباسی که به ریاست کتابخانه سلطنتی در اصفهان رسیده بود به این شهر سفر کرد و به دربار شاه عباس که مشوق وپشتیبان طبقه هنرمندان بود، راه یافت به روایتی میر پس از ورود به اصفهان برای راهیابی به دربار و کتابخانه سلطنتی، عریضه ای به شاه عباس نوشته و تقدیم داشته است- این نسخه در کتابخانه پاریس نگهداری می شود-. ظاهراً شاه پس از استحضار از مضمون نامه و اطلاع از خوشنویسی میرعماد، وی را به دربار خوانده و نواخته است، که میر بعضی از قطعات خود را با اشعاری در مدح شاه آرایش داده است. درخشش هنر میر زمینه تقرب وی به شاه عباس را چنان فراهم آورد که در ردیف خوشنویسان مخصوص قرارگرفت به طوری که سال ها از نزدیکان شاه بود و مشمول مهر و محبت او واقع شد.

قدر و منزلت به دست آمده آنچنان چشمگیر بود که آتش رشک و حسد رقیبان را شعله ور ساخت. مناعت طبع، آزادی، اتکا به هنر خود، بی اعتنایی به دنیا و این که میر به دست بوسی و پابوسی رذیلانه در برابرشاه نمی پرداخت، همچین شایعه سنی بودن او با آن که خود از سادات بود تلاش دشمنانه حاسدان را به ثمر رسانید و به دنبال آن دوران عزلت و گوشه گیری هنرمند آغاز گشت و دامن از صحبت اصحاب فرو چید. هرچه نظر شاه از میر فروتر می شد، به علیرضا عباسی - که او نیز خوشنویسی چیره دست بود به طوری که تقریباً همه خطوط خصوصاً نسخ و ثلث را به خوبی می نوشت-فراتر می شد. البته با این حال هنوز علیرضا و میر دوستان خوبی بودند تا آن که حاسدان میر به سخن چینی در مورد وی نزد علیرضا پرداختند و باعث شدند تا علیرضا سال ها دوستی را فراموش کرده و وجود میر را نادیده انگارد. میر نیز از غریبگی کردن رفیق گرمابه و گلستان و هم مکتبی آشنا، دلشکسته و رنجور گردید. در همین اثناء، روزی قراولی بازدید شاه از کتابخانه را به اطلاع علیرضا رسانید و او نیز تمام هنرمندان از جمله میر را خبر کرد.

در روز بازدید، میر بدون هیچ عذر و پیغامی به کتابخانه سلطنتی نرفت و این عمل عصبانیت شاه را برانگیخت، تا وقتی که گویند: علیرضا مبلغ هفتاد تومان از طرف شاه برای میر فرستاد تا شاهنامه ای را برای او کتابت کند ، میر که خطش را به قیمت زر می برند و هر چلیپایش تا هند و عثمانی می رفت، این عمل شاه را نوعی بی احترامی به هنر خود می دانست و برای این که حساب کار را به دست شاه و دوست قدیمی اما غریبه اش بدهد، هنگامی که علیرضا پس از یک سال کس فرستاد که آنچه از کتابت شاهنامه تمام شده است را برای شاه بیاورد، میر هفتاد بیت از اول شاهنامه را که نوشته بود تسلیم کرد و گفت:«بگویید وجه سرکاری زیاده بر این کفاف نکرد.» علیرضا خود به دیدار میر رفت و او را از عاقبت این عمل هشدار داد اما میر از علیرضا خواست که پیغام او را به شاه برساند، به ناگزیر علیرضا هفتاد بیت مکتوب میر و پیغامش را به شاه عرضه کرد، شاه عصبانی شد و فریاد زد:«تحفه اش را به خودش برگردانید.» علیرضا ابیات را پس فرستاد، میر هم در کلاس ابیات را با مقراض جدا ساخت و میان شاگردان خود توزیع کرد و مدتی نگذشت که در ازاء هر بیت یک تومان خدمت شد و هفتاد تومان فراهم آمد و این مبلغ به فرستاده شاه تحویل گردید. چون شاه از ماجرا آگاه شد بیشتر رنجیده خاطر گردید و چون توطئه گران شایعه سنی بودن میر را دستاویز مناسبی قرارداده بودند و تعصب شاه عباس در تشیع به درجه غلو رسیده بود، این پیشامد مزید بر علت و منتهی به قتل میر گردید و به اختلاف روایت گویند که شاه عباس گفت:«کسی نیست مرا از دست این مرد خلاص کند» یا «کسی نیست مرا از دست این سنی نجات دهد» یا «کسی نیست که این مغرور را بکشد» و با این که واقعاً معلوم نیست مقصود شاه عباس از ادای یکی از این عبارات، قتل میر بوده باشد، «مقصود بیگ مسگر» رئیس قبیله شاهسون قزوین سحرگاه همان شب، هنگامی که میر به غسل جمعه می رفته یا همان شب که به دعوت مقصود بیگ به خانه او می آمده، جمعی از اوباش را واداشت تا در تاریکی، میر را کشتند و پیکرش را پاره پاره کردند.

چون روز برآمد و شاه از واقعه آگاه شد، بسیار دریغ و افسوس خورد و فرمان داد تا قاتل میر را بیابند وسیاست کنند- گروهی از تذکره نویسان ظاهراً عقیده بر این دارند که قتل میر بی اشارت شاه نبوده است – پس از قتل میر تا ظهر جسد مثله شده او بر زمین بود و کسی جرات به برداشتن آن را نداشت تا سرانجام، ابوتراب خوشنویس شاگرد وی دست بر آن کار زد. هنگام تشییع به امر شاه به جنازه میر تعظیم و گروهی از شاگردان او و امرا و شاهزادگان در آن مراسم شرکت کردند و جنازه او را در مسجد مقصود بیک در دروازه طوقچی اصفهان بدون هیچ کتیبه ای به خاک سپردند و بدین ترتیب میرعماد در ماه رجب سال 1024 ه.ق در سن 63 سالگی به شهادت رسید. خبر قتل میر به زودی در سراسر ایران، عثمانی و هندوستان پیچید و در بعضی شهرها با مجالس سوگواری یادبود میر را برپا داشتند و از جمله «نورالدین محمد جهانگیر» پادشاه هندوستان در مرگ وی بسیار گریست و مجلس یادبود میر را بپا ساخت و گویند که گفته بود: «اگر زنده ی میر را به من می دادند هم وزن او جواهر می دادم.» ابوتراب، سپس سنگ قبری برای میر آماده کرد، اما اجازه نیافت که آن را بر خاک میر بگذارد.

این سنگ قبر آن قدر ماند تا بر سر گور خودش گذاشتند. از میرعماد، پسری به نام ابراهیم، دختری به نام گوهرشاد بازماند که با سایر خویشاوندان از جمله میر محمدعلی داماد و شاگرد میر و عبدالرشید دیلمی خواهرزاده‌اش از ترس دشمنان میر، جلای وطن کردند و بعضی به هندوستان و برخی به عثمانی و حتی روم پناه بردند. فرزندان، داماد، خواهرزاده و نوه های میر همگی از خوشنویسان استاد زمانه خود بودند. میرعماد مردی آزاده و بلند نظر و ازجمله معدود کسانی بود که هنر را برای نفس هنر دوست می داشت و برای دست یافتن به منظور و رسیدن به حد غائی هنر خود، خود و دیگران را فراموش می کرد، چنانکه آورده اند، میر در مدت سه سال، تنها شش بار فرصت آن را یافت که موی خود را اصلاح کند. رفتار میر با شاگردانش چنان بود که اینان از عالم استاد و شاگردی فراتر رفته، روابط مرید و مرادی داشته و حتی بعضی برای وی کرامات قائل بوده اند، چنانکه از ابوتراب شاگرد وی نقل است که:«گوید روزی در قهوه خانه نشسته بودم که مرحوم میرعماد به اتفاق رشید، همشیره زاده‌اش گذر کرد به خاطر حقیر رسید که اگر میر، صفای باطن دارد به قهوه خانه می آید. با اینکه چند قدم رفته بود، برگشته به قهوه خانه آمده، قهوه خورد و برخاست و گفت:در خانه ما هم اینها می باشد» و بدین گونه شاگرد را متنبه کرد

هرچند به میرعماد به ناروا نسبت تسنن داده شد و همین امر را نیز موجب قتل وی دانسته اند اما هرجا ذکر نام پیامبر مسلمین را کرده، از آل وی به تعظیم نام برده است چنانچه مناجات نامه منسوب به حضرت امیر را به خط زیبا نوشته است. به اتفاق خط شناسان، از آغاز وضع خط نستعلیق تا هنگام ظهور میرعماد و پس از او تا عصر حاضر، خوشنویسی به زبردستی و استادی میر نیامده است. او سرآمد همه خوشنویسان نستعلیق نویس در تمام ادوار می باشد و حد زیبایی این خط را به سرحد اعجاز رسانیده و در این هنر به جایی رسید که رونق بازار دیگر استادان را شکست. میر در لطافت قلم و قدرت کتابت ید بیضایی می کرد و خط وی بدون اصلاح هم استوار و هم خوش اندام است اما شهرت میر، به اوج رسانیدن چلیپا است به طوری که با قدرت بی نهایت یک چلیپا را چندین بار شبیه به هم می نوشته است.

بدین معنی که وی در تطبیق کلمات واحد و هماهنگی و تطابق آنها با همدیگر مساعی بسیار بکار برده است. در واقع میرعماد شکل کلمات و حروف را به یک سلامت و تکامل نسبی رسانید و به خود جرات داد کرسی قوس را برای چلیپا تعریف و اجرا نماید و کرسی بندی را نیز اصلاح کند. شیوایی خط و شهرت جهانگیر میر، به جایی رسید که موضوع شعر شعرا گردید و قطعات متعددی در وصف خط وی سروده شد، از جمله «میرعبدالغنی تفرشی» از خوشنویسان و شاعران معاصر میر چنین سروده است:

تا کلک تو در نوشتن اعجاز نماست
برمعنی اگر لفظ کند ناز، رواست

آوازه هنر وی تا هندوستان و ممالک عثمانی رسید و قطعات وی را به زر و سیم می خریدند و تا به امروز آثار گرانقدرش برای تمام موزه های بزرگ جهان و گنجینه داران معتبر دنیا موجب فخر و مباهات است. میرعماد به شیوه میرعلی هروی مشق می کرده و پیرو سبک و شیوه او بوده است و هنگامی که به خطوط باباشاه دست یافته، شیوه او را پسندیده و از روی آن مشق کرده است که خواه ناخواه شیوه کتابت باباشاه را اخذ کرده است. می توان گفت میر در ده سال آخر عمر خود شیوه ای آورده است که استواری خط میرعلی و نمک خط باباشاه هر دو را در بر دارد و در عین حال روش خاصی است.

آثار میرعماد:
کتاب ها: تحفه الاحرار جامی، گلشن راز شیخ محمود شبستری، دیوان حافظ، گلستان سعدی، نسخه دیگری از گلستان و در حاشیه آن بوستان، تکمله النفحات عبدالغفور لاری (ضمیمه نفحات الانس جامی به خط «ضیاءالدین قزوینی»)، دونسخه دیگر بوستان، مثنوی گوی و چوگان عارفی، تحفه الملوک، الاسماءالحسنی،سبحه الابرار جامی.
رساله ها و جزوات: نصایح، مناجه خواجه عبدالله انصاری، زینه الملوک، مناجات حضرت علی(ع)، پند نامه جامی به فرزند خود، نسخه دیگر مناجات خواجه عبدالله انصاری، هفت بند حسن کاشانی، رباعیات خیام، نسخه دیگر مناجات حضرت علی بدون ترجمه، و مرقعات و قطعات بسیار عالی و نفیس. از میرعماد خط جلی کمتر دیده شده است تنها کتیبه ای با رقم میر در تکیه قبرستان تخت فولاد اصفهان است که در اتاقی مجاور آرامگاه مرحوم «میرابوالقاسم میرفندرسکی» اکنون موجود است. چون این کتیبه بر روی گچ تعبیه شده به تدریج محو و فرسوده گردیده است و در تعمیر آن درست دقت نشده و به اثر، لطمه وارد آمده است. این کتیبه به قلم دو دانگی کتیبه، غزل معروف حافظ با مطلع زیر میباشد: روضه خلدبرین خلوت درویشان است مایه محتشمی خدمت درویشان است ورقم صریح میرعماد الحسنی را دارد.

توجه: «رساله آداب المشق» نیز به میرعماد نسبت داده شده است که در واقع این رساله از آثار باباشاه اصفهانی می باشد.
شاگردان میرعماد: میرعماد در مدت 10 سال اقامت خود در اصفهان ده ها شاگرد تربیت کرد که در آن میان بعضی از استادان زبردست شدند از جمله «نورالدین محمد لاهیجانی، عبدالرشید دیلمی (خواهرزاده وی)، میر ابراهیم و گوهر شاد (فرزندان وی)، میرمحمدعلی (داماد وی) ابوتراب اصفهانی، عبدالجبار اصفهانی (فرزند ابوتراب)، محمدصالح خاتون آبادی، درویش عبدی بخارایی،...» که هر یک از اینان در تاریخ خوشنویسی نستعلیق مقامی ارجمند دارند.

 پانوشت: 1-معدودی از تذکره نویسان نسبت «حسنی» میر را به انتساب «حسن علی» جد او دانسته اند و گویند: «وگرنه خود از سادات حسینی بوده است، نه حسنی» اما اکثر تذکره نویسان با ارائه دلیل این مورد را رد کرده اند. 2-مهمترین هدف میرعماد برای راهیابی به دربار و کتابخانه سلطنتی دسترسی به آثار خطاطان بزرگ بوده است.

 

روحش شاد و یادش گرامی
جمع آوری (غلامرضا سپهری)

منبع:سرای خوشنویسان ایران

هوالمعشوق

با نام او شروع میکنیم که تکیه بر غیر او ابلهی ست

چندی ست صورت جمال حضرت عشق برایمان جلوه نموده و همه انگشت بر دهان زیبایی را به نظاره نشستیم.

بر آن شدیم حیرت زدگان این راه در کنار هم جمع آئیم تا توانِ از کثرت به وحدت رسیدن را بیابیم، با هم، در کنار هم، از ابتدا تا انتها...

ایمان داریم دست خدا با جمعیت است و از قاعده ی لطف او انحراف اجتماع به دور.

عصر،عصر عجیبی است بین تمام ادوار، دستان خالیمان را به سوی اهل فضل و اهل دل دراز می کنیم.

باشد که یاریمان دهند، در ابتدای همه بعد از یاری جستن از خدا بر در انسان کامل میرویم.

باشد دست رد یه سینه مان نزنند که بعید است از وجود کاملشان.

نقطه الف

شما اینجا هستید: Home زندگینامه اساتید هنر ایران زندگینامه میرعماد